من خیلی چیزا یاد گرفتم از جمله اینکه حسودی رو کنار بذارم ، شل کنم ، بذارم بگذره ، مهربون باشم ؛ اما تو همچین موقعیتی احساس میکنم بیشعورم اگه بذارم خر فرضم کنن.
خلاصه که من خر نیستم
اصن چیه این سرنوشت ؛ و اصن اگه از پیش تعیین شدس خب چه کاریه که ما به دنیا بیایم و سرنوشتامونو زندگی کنیم.
اما ازون جا که هیچ وقت به جواب نمیرسم ، شب بخیر.
تو یاد میگیری که خیلی جاها راحت رد شی ، اینکه آدما رو بتونی دوباره دوس داشته باشی ، اینکه سخت نگیری و بخندی.
من نمیتونم ادای آدمای دیگه باشم.از روز اول میدونستم که با همه آدما فرق دارم.خوب فهمیده بودم.
فک نمیکنم دلم به هیچ وجه بخواد چیزی درست شه.غرورم له شده و کوچیک شدم.زخمیم و خسته.دیگه فقط میخوام از دور وایسم و تماشات کنم که یکه تازی میکنی.میخوام سوزش قلبمو حس کنمو یادم نره دردشو.میخوام یادم بمونه تو بام این کارو کردی.
آدما اول از همه باید با خودشون کنار بیان.همه چیزو ، همه مشکلا رو اول از همه با خودشون در میون بذارنو حلش کنن.احساس میکنم تو همین چند روزه چند سال عاقل تر شدم.احساس میکنم دیگه دیوونه نمیشم اگه میم بره.احساس میکنم قبول کردم که زندگی اینه.اومدن و رفتن آدما.دیدنشونو بعد دیگه ندیدشون.
من تونستم این موضوع رو با خودم حل کنم.تونستم قبول کنم اگه یه روزی دیگه نباشی تو زندگیم.دلم برات تنگ شده و میشه.اما این زندگیه میم.دنیا و زندگی ، آره بیرحمه.
تو منو میشناسی.میدونی چقد یه حرف سادَت مث دیگه خسته شدم یا دیگه نمیخوام تو این رابطه بمونم منو از کار میندازه.میدونی چی بگی که منو لال کنیو کور و کر.میدونی چی بگی که داغ شمو آتیش بگیرمو نتونم هیچی بگم.
از خدا میخوام کمکم کنه.فردا ساعت ۱۱ مشاوره.
میدونم شاید از نظر تو اصلنم باهوش نیستم و به نظرت فقط یه بچه احساساتی نقنقو میام ؛ اما به هر حال چیزی بگو.یه چیزی که قلبمو آروم کنه.مث این که : من تو این سیاهی عمیق و سرد حواسم بهته.تو فقط آدم باش.
درباره این سایت